بسیاری از اسطورههای سینمای جهان در دهه 60 و 70 میلادی بوده اند که الگویی برای ستارگان حال سینمای جهان هستند. ما در این مطلب به چگونگی زندگی و مرگ این ستارهها پرداخته ایم.
راک هادسن
تولد: ری هارولد شرر جونیور ۱۷ نوامبر ۱۹۲۵ در ایلینوی
مرگ: دوم اکتبر ۱۹۸۵ بورلی هیلز کالیفرنیا از ایدز
مرگ: دوم اکتبر ۱۹۸۵ بورلی هیلز کالیفرنیا از ایدز
حوایز اسکار
نامزد جایزهی اسکار به خاطر غول
راک هادسن برای میلیونها تن از طر فداران و حتی برای خودش یک رویا بود چون او در واقع خود را ری فیتز جرالد میشناخت نامی که ناپدری اش وقتی او را به فرزندی قبول کرد رویش گذاشته بود.
اما در پس این تصویر مردانه آدم مشکل داری نهفته بود که رازی سربسته داشت که در صورت فاش شدن زندگی حرفه ای اش را نابود میکرد بازیگری رویایی بود که از زمان کار کردن به عنوان کنترلچی سینما در ایلینوی در سر میپروراند.
او پس از جنگ جهانی دوم بههالیوود مهاجرت کرد و دم دروازه استودیوها پلاس بود و امیدی داشت که سرانجام کسی متوجه او بشود دیری نگذشت که این جوان قوی هیکل صاحبیک کارگزار یک اسم جدید و قراردادی در استودیوهای یونیور سال شد.
یونیورسال او را به کلاسهای درس فرستاد و در یک سلسله نقشهای کوتاه بازی اش داد وقتی آماده شد نقش مهمی را در فیلم معتبر - بازسازی وسوسهی باشکوه (۱۹۵۴) - در اختیارش گذاشتند و همان فیلم بود که از وی یک ستاره ساخت.
با آن که کرم بازی در همان نوجوانی به جانش افتاده بود ولی در هیچیک از نمایشهای مدرسه ای نقشی به او ندادند علت اش این بود که نمیتوانست دیالوگهای خود را حفظ کند در نخستین حضور سینمایی اش در اسکادران جنگی (۱۹۴۸) فقطیک خط دیالوگ داشت که گفتن آن هم ۳۸ تا برداشت برد.
موقع فیلمبرداری غول (۱۹۵۶) بین هادسن و الیزابت تیلور دوستی صمیمانه ای به وجود آمد تا آنجا که موقع مرگ هادسن تیلور بالای سرش بود.
فیلمهای مهم
وسوسهی باشکوه (۱۹۵۴)
برباد نوشته (۱۹۵۶)
غول (۱۹۵۶)
صحبتهای بالینی (۱۹۵۹)
دومیها (۱۹۶۶)
هنگامیکه در سال ۱۹۸۵ با شکل و شمایلی تکیده و نحیف در برنامهی تلویزیون بهترین دوستان دوریس دی شرکت کرد خیلیها متوجه شدند که هادسن بیمار است.
برت لنکستر
تولد برتن استیون لنکستر ۲ نوامبر ۱۹۱۳ نیویورک
مرگ ۲۰ اکتبر ۱۹۹۴ کالیفرنیا از سکته قلبی
مرگ ۲۰ اکتبر ۱۹۹۴ کالیفرنیا از سکته قلبی
جوایز اسکار
اسکار بهترین بازیگر مرد به خاطر المر گنتری
نامزد اسکار به خاطر از اینجا تا ابدیت - ژرنده باز آلکاتراز و آتلانتیک سیتی
برت لنکستر خودش میگفت خیلی از مردم فکر میکنند از آنهایم که ریش اش را به کمکیک مشعل جوشکاری میتراشد حال آن که آدمی اهل کتاب و خودخورم...
لنکستریکی از فیزیکی ترین ستارگان هالیوود بود امتیازی که طی تمرینهای ژیمناستیک اش در دوران نوجوانی و کار دریک سیرک کسب کرده بود (تا قبل از نخستین سکتهی قلبی اش د ر سال ۱۹۸۰ او هر روز ورزش میکرد) و خب توجهی که او به فیزیک اش داشت به بازی اش بر روی پرده نیز منتقل گردید.
در بسیاری از فیلمهایش لنکستر از مدی رتولید میخواست که میلههای ژیمناستیکی در گوشه ای برایش بر پا کنند تا وی بتواند به تمرینهای روزانه اش بپردازد.
لنکستر در دههی ۱۹۶۰ و به شکرانهی فیلمهایی چون پرنده باز آلکاتراز (۱۹۶۲) و المر گنتری (۱۹۶۰)یکی از مهمترین ستارههای پول آور هالیوودی محسوب میشد. ولی وقتی توجه خود را به نقشهایی پخته تر معطوف ساخت از هالیوود رفت و در شاهکار لوکینو ویسکونتی یوزپلنگ بازی کرد.
همکاران لنکستر درهالیوود اسم مستعار ساقدوش را رویش گذاشته بودند چون بسیاری از همبازیهایش نامزد اسکار شدند و خود او نادیده گرفته میشد.
برای ایفای نقش اصل آتلانتیک سیتی (۱۹۸۰) ابتدا رابرت میچم در نظر گرفته شد ولی میچم جراحی پلاستیک کرده و صورت اش جوان به نظر میرسید و از این رو برت لنکستر به جایش انتخاب شد.
سکته قلبی اش در سال ۱۹۸۰ روند کارش را بسیار کندتر میکند ولی با این وجود بازی اش در کمدی اسکاتلندی قهرمان محلی (۱۹۸۳) نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت.
لنکستر با فیلم جدا ولی برابر و با هنرنمایی در نقشیک وکیل نژاد پرست در مقابل سیدنی پواتیه به زندگی حرفه ای خود پایان داد.
فیلمهای مهم
از اینجا تا ابدیت (۱۹۵۳)
بوی خوش موفقیت (۱۹۵۷)
المر گنتری (۱۹۶۰)
پرنده باز آلکاتراز (۱۹۶۲)
یوزپلنگ ( ۱۹۶۳)
جان وین
جان وین (۲جان وین (۲۶ مه ۱۹۰۸ - ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹) بازیگر وسترن آمریکایی در ایالت یوا به دنیا آمد. وی صاحب جایزه اسکار با نام ماریون روبرت موریسون بود. ۶ مه ۱۹۰۸ - ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹) بازیگر وسترن آمریکایی در ایالتیوا به دنیا آمد. وی صاحب جایزه اسکار با نام ماریون روبرت موریسون بود.
جان وین (۲جان وین (۲۶ مه ۱۹۰۸ - ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹) بازیگر وسترن آمریکایی در ایالت یوا به دنیا آمد. وی صاحب جایزه اسکار با نام ماریون روبرت موریسون بود. ۶ مه ۱۹۰۸ - ۱۱ ژوئن ۱۹۷۹) بازیگر وسترن آمریکایی در ایالتیوا به دنیا آمد. وی صاحب جایزه اسکار با نام ماریون روبرت موریسون بود.
مرگ به علت سرطان معده جان وین، با نزدیک به پنجاه سال فعالیت مستمر در هالیوود و حدود 146 فیلم در مقام بازیگر، و دو فیلم در مقام بازیگر/ کارگردان و تهیه کننده، به نوعی رکورد دار این صنعت به حساب میآمد.
جان وین در انواع و اقسام نقشها ظاهر شد. هر چند بیشترین اعتبار او بدلیل بازی در نقش قهرمانهای غرب وحشی و افسران ارتش بوده، اما در نقشهای کمدی و دراما هم تجربههای قابل تاملی داشته است.
جان وین در انواع و اقسام نقشها ظاهر شد. هر چند بیشترین اعتبار او بدلیل بازی در نقش قهرمانهای غرب وحشی و افسران ارتش بوده، اما در نقشهای کمدی و دراما هم تجربههای قابل تاملی داشته است.
جان وین به صورت نمادی از آمریکا در آمد. او بعنوان سیزدهمین هنرپیشه تمام دوران شناخته شده است. در آخرین هفتههای عمرش، "دوک" (لقب جان وین که بعد از سگ مورد علاقه اش به او داده شده بود)، مدال طلای افتخار کنگره آمریکا را بخاطر عمری فعالیت در راه اعتلای نام آمریکا دریافت کرد. روی این مدال نوشته شده است: "جان وین، آمریکایی"...جان وین در زمان خود چندین و چند بار با بهترین و شناخته شده ترین کارگردانهای عصر، مانند هاوارد هاکس و جان فورد کار کرده بود. چند تا از بهترین فیلمهای جان وین عباتند از "رود سرخ (هاواردهاکس)"، "جویندگان (جان فورد)"، "ریو لوبو"، "دزدان قطار"، "مک کویین"، "کلاه سبزها"، "ریو براوو"، "دلیجان آتش" و "آخرین تیر انداز". "آخرین تیر انداز" که آخرین فیلم "دوک" هم بود، روایت یکی از آخرین هفت تیر کشان غرب وحشی بود، که با سرطان، مانند خود "جان وین"، دست و پنجه نرم میکند.
جان وین، دو بار با سرطان دست و پنجه نرم کرد. اواسط دهه شصت، سرطان ریه در ریه چپ او کشف شد که منجر به جراحی و برداشتن ریه او شد. در اواخر دهه هفتاد، سرطان این بار معده او را هدف قرار داد. جان وین این بار تسلیم شد، و در جون 1979 در گذشت.
جیمز استوارت
جیمز میتلند "جیمی" استوارت (۲۰ می۱۹۰۸ - ۲ ژوئیه ۱۹۹۷) بازیگر آمریکایی صاحب جایزه اسکار در ایندیانا به دنیا آمد. وی در چند سال آخر عمرش همواره با ضعف بدنی و بیماری دست به گریبان بود.
جیمز استوارت در 92 فیلم به ایفای نقش پرداخته است و از شهرت بی نظیری در دوران طلایی هالیوود برخوردار بود.
این هنر پیشه لاغر اندام و کم حرف که در بسیاری از فیلمهای بهیادماندنی آلفرد هیچکاک خالق آثار دلهره آور سینما نقش اصلی را ایفا کرده بود نخستین ایفای نقش را در سال 1934 و در فیلم "زحمت هنر" انجام داده بود. استوارت نخستین بار به خاطر بازی در فیلم "داستان فیلادلفیا" جایزه اسکار گرفت و بعدها نیز چهار بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد اما از رقیبان خود پیشی نگرفت. او در فیلمهای معروفی چون "مردی که لیبرتی والانس را کشت" و "پرواز فوتیکس" شرکت کرد، اما فیلمهای "پنجره رو به حیاط" و "سرگیجه" از آلفرد هیچکاک بودند که جیمز استوارت را به شهرتی جهانی رساندند.
وی در چند سال آخر عمرش همواره با ضعف بدنی و بیماری دست به گریبان بود.
استوارت گذشته از اسکار چندین جایزه فرهنگی نیز دریافت کرده است شاید بتوان گفت او یکی از آخرین بازماندگان غولهای سینما بود و در هر فیلمی که بازی میکرد مردم برای دیدنش هجوم میبردند. آخرین نقشی که جیمز استوارت در آن به ایفای نقش پرداخت به سال 1991 و در فیلم "تعقیب آمریکایی" برمیگردد. جیمز استوارت در ژوئن 1997 در سن 89 سالگی در بورلی هیلز در گذشت.
همفری بوگارت
تاریخ تولد: 23 ژانویه 1899
محل تولد: نیویورک
تاریخ فوت: 1957 به علت سرطان مری
سن در زمان فوت: 58 سال
شغل: بازیگر
همفری دی فارست بوگارت متولد نیویورک, بعد از پایان جنگ جهانی اول به نیروی دریایی آمریکا پیوست و بعد از جنگ به کار در مشاغل پشت صحنه پرداخت. در تئاتر نقشهایی را ایفا کرد. آنگاه به سینما راهیافت و در فیلمهای حادثه ای نقشهایی را ایفا کرد.
فیلمهایی مثل: یک شیطان با زنان (1930) اثر اروینگ کامینگر , زنان تمام ملل (1931) اثر رائول والش.
بوگارت در 1939 به ایفای نقش در قالب گنگسترها پرداخت که میتوان به "فرشتگان آلوده صورت" (1938) اثر مایکل کورتیز و "دهه بیست پر جنب و جو " ساخته رالول والش اشاره کرد. که این نقشها به بوگارت شکل و شمایلی نمادین در عالم سینما داد.
بوگارت پس از ایفای نقش در ژانرها ملودرام و حادثه ای و جنایی, با بازی در فیلمهای "های سییرا" (1941 اثر والش) و "شاهین مالت" (1941 ساخته جان هیوستون) با تواناییهای خود پرده سینماها را تسخیر کرد.
آنچنان که در شاهین مالت تجسم بخش انسان مدرن شد.
بوگارت با شروع جنگ دوم جهانی ایفاگر نقش آدمهایی شد که با انزوای خود ضامن ازادی دیگران میشود.
مثل فیلمهای "در تمام طول شب" ساخته شده به سال 1943 و "کازابلانکا" اثر بهیاد ماندنی مایکل کورتیز که در سال 1943 ساخته شد و همین طور "داشتن و نداشتن" ساخته هوارد هاکز در سال 1943
وجود بوگی در این فیلمها به مثابه انسانی با اصول اخلاقی وهاله ای رومانتیک و توام با شک و بدبینی و بی طرفی دیده میشد.
محل تولد: نیویورک
تاریخ فوت: 1957 به علت سرطان مری
سن در زمان فوت: 58 سال
شغل: بازیگر
همفری دی فارست بوگارت متولد نیویورک, بعد از پایان جنگ جهانی اول به نیروی دریایی آمریکا پیوست و بعد از جنگ به کار در مشاغل پشت صحنه پرداخت. در تئاتر نقشهایی را ایفا کرد. آنگاه به سینما راهیافت و در فیلمهای حادثه ای نقشهایی را ایفا کرد.
فیلمهایی مثل: یک شیطان با زنان (1930) اثر اروینگ کامینگر , زنان تمام ملل (1931) اثر رائول والش.
بوگارت در 1939 به ایفای نقش در قالب گنگسترها پرداخت که میتوان به "فرشتگان آلوده صورت" (1938) اثر مایکل کورتیز و "دهه بیست پر جنب و جو " ساخته رالول والش اشاره کرد. که این نقشها به بوگارت شکل و شمایلی نمادین در عالم سینما داد.
بوگارت پس از ایفای نقش در ژانرها ملودرام و حادثه ای و جنایی, با بازی در فیلمهای "های سییرا" (1941 اثر والش) و "شاهین مالت" (1941 ساخته جان هیوستون) با تواناییهای خود پرده سینماها را تسخیر کرد.
آنچنان که در شاهین مالت تجسم بخش انسان مدرن شد.
بوگارت با شروع جنگ دوم جهانی ایفاگر نقش آدمهایی شد که با انزوای خود ضامن ازادی دیگران میشود.
مثل فیلمهای "در تمام طول شب" ساخته شده به سال 1943 و "کازابلانکا" اثر بهیاد ماندنی مایکل کورتیز که در سال 1943 ساخته شد و همین طور "داشتن و نداشتن" ساخته هوارد هاکز در سال 1943
وجود بوگی در این فیلمها به مثابه انسانی با اصول اخلاقی وهاله ای رومانتیک و توام با شک و بدبینی و بی طرفی دیده میشد.
بوگارت با بازی در فیلمهای خواب بزرگ (1946 ساخته هاکز) –کی لارگو و گنجهای سیه را مادره (1948 اثر جان هیوستون) به گونه متفاوت تری با نقشهای خود برخورد میکند که توام با تصاویری هنرمندانه و بکر و غنایافته از خویشتن خود است.
و در فیلمهای: توکیو جو (1949 اثر استیوارت هایسلر) – شیروکو (1951 ساخته کرتیس برنهارت) – به هر دری بزن (1949 اثر نیکلاس ری) – و مجری قانون (1951 ساخته بریتاین وینداست) شخصیت درونی خود را با نوعی اخلاق درونی ارائه میدهد.
بوگارت در فیلمهای دهه 50 مثل: در مکانی خلوت (1950 اثر نیکلاس ری) – ملکه افریقا ظ 1952 ساخته هیوستن) – شورش در کشتی کین ( 1954 اثر ادوارد دیمیتریک) و سابرینا ( 1954اثر بیلی وایلدر) شخصیتهای متنوعی را ارائه میدهد. شخصیتهایی ارام که هم در تضاد با نقشهای قبلی اوست و هم خاستگاه منطقی او برای جاودانه شدن در سینما.
بوگارت شاهین سینماست و به طرز زنده و فعالی, سایه بالهای گشوده اش در عالم سینما هنوز همیاد آور حیران کردن تماشاچی نسبت به خود است و تا سینما هست به او خیره میمانند و با او سینما را جذاب و دوست داشتنی مییابند.فیلم نگاری:
برادوی این گونه است (1930) –یک شیطان با زنان ( 1930) – زنان تمام ملل ( 1931) - جنگل اسفالت ( 1936) – بن بست ( 1937) – فرشتگان آلوده صورت ( 1938) – دهه 20 پرجنب و جوش ( 1939) – شاهین مالت ( 1941 ) – در تمام طول شب ( 1943) – کازابلانکا (1943) – داشتن و نداشتن ( 1943) – خواب بزرگ ( 1946) –گذرگاه تاریک ( 1947) – کی لارگو ( 1948) – گنجهای سیه را مادره ( 1948) – به هر دری بزن ( 1949) – توکیو جو ( 1949) – در مکانی خلوت ( 1950) –شیروکو ( 1951) – سابرینا ( 1954) – کنتس پابرهنه ( 1954)
بوگارت، تقریبا مثل "مریلین مونرو" و "جیمز دین" حالت تقدس پیدا کرده. شخصیت سینمایی او آدمی بود خشن، محکم و باصلابت. از آن قبیل آدمهایی که وقتی اوضاع خراب است، پیدایشان میشود، ولی در اوضاع و احوال مساعد هم آماده اند که کارها را شرافتمندانه سر و صورت بدهند. با این خصوصیات طبعا وی طبیعی ترین انتخاب برای نقش فیلیپ مارلو در "خواب بزرگ" و نقش سام اسپید در "شاهین مالت" بود. نقش او در "کازابلانکا" یعنی "ریک" نیز همین شخصیت را نشان میداد: آدمی سخت و خشن، بدبین و عمل گرا.
تیپ بوگارت مطلوب و محبوب اغلب اشخاصی است که به طور حرفه اییا آماتور نقش اشخاصی مشهور را بازی میکنند، با آن بارانی معروف نسبتا کهنه و سیگاری لای دندان.
بوگارت چهار بار ازدواج کرد و ازاین میان ازدواج آخری با "لورن باکال" ((Lauren Bacall که با او "داشتن و نداشتن"، "خواب بزرگ" و "کی لارگو" را بازی کرد، از همه خوش عاقبت تر بود. این دوران خوش مشترک با باکال مقارن بود با موفقیتهای دیگر سینمایی او از جمله بردن اسکار به خاطر بازی در "قایق آفریکن کوئین".
اما سرطان در 1957 رشته عمر او را کوتاه کرد که شاید سیگار و مشروب در آن نقش موثری داشته باشد.
گری کوپر
فرانک جیمز کوپر (گری کوپر) 7 میسال ۱۹۰۱ در هلنای ایالت مونتانا آمریکا بدنیا آمد.
پدرشیک مزرعه دار متمول بود بنا بر این تحصیلات ابتداییش را دریک مدرسه مشهور در انگلستان به اتمام رساند.
سپس دریک کالج در مونتانا به تحصیلاتش ادامه داد پس از اتمام درسش دریک روزنامه بعنوان کاریکاتوریست مشغول بکار شد در آنجا به تشویقیکی از دوستانش پا به عرصه سینما گذاشت.
سپس دریک کالج در مونتانا به تحصیلاتش ادامه داد پس از اتمام درسش دریک روزنامه بعنوان کاریکاتوریست مشغول بکار شد در آنجا به تشویقیکی از دوستانش پا به عرصه سینما گذاشت.
بین سالهای 1925 و1926 در چندین نقش کوتاه و کم اهمیت بازی کرد ولی در سال 1926 در فیلم (پیروزی باربارا ورث) بازی کرد که فروش خوبی داشت و باعث شهرت گری شد.
گری با "کلارا بو- لوپه ولز-ایولین برنت" یک دوره عاشقانه را سپری کرد و در سال1933 با "ورونیکا بالف" ازدواج کرد.
در سال 1936 با فیلم "آقای دیدز به شهر میرود" نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
در سال 1941 با فیلم "گروهبان یورک" موفق به دریافت جایزه اسکار گردید.
در سال 1942 با فیلم "غرور یانکیها" بار دیگر نامزد دریافت اسکار شد.
در سال1943 با فیلم "زنگها برای که بصدا در میآید" برای بار سوم نامزد دریافت اسکار شد.
در سال 1952 با فیلم "ماجرای نیمروز" صاحب دومین اسکار زندگیش شد.
در سال 1960 جایزه افتخاری اسکار را دریافت کرد.
در سال 1941 با فیلم "گروهبان یورک" موفق به دریافت جایزه اسکار گردید.
در سال 1942 با فیلم "غرور یانکیها" بار دیگر نامزد دریافت اسکار شد.
در سال1943 با فیلم "زنگها برای که بصدا در میآید" برای بار سوم نامزد دریافت اسکار شد.
در سال 1952 با فیلم "ماجرای نیمروز" صاحب دومین اسکار زندگیش شد.
در سال 1960 جایزه افتخاری اسکار را دریافت کرد.
و بالاخره در 13 می1961 در گذشت.
پل نیومن
پل نیومن متولد 26 ژوئیه 1925 اوهایو آمریکا
مرگ به دلیل سرطان ریه در سن 83 سالگی
نیومن با نام کامل پل لئوناردو نیومن در تاریخ 26 ژانویه در 1915 کلیولند اوهایو متولد گردید. خانواده اش مرفه بودند و پدرش تاجری موفق در زمینه فروش لوازم ورزشی بود. در دوران کودکی کمتر کسی از اعضا خانواده گمان میکرد که که پل در آینده به بزرگترین بازیگر سینما در عصر خود مبدل شود. مادرش معتقد بود که پل چهره مناسب و فیزیک دوست داشتنی ای دارد و ممکن است بتواند به عنوان مدل در آینده کاری پیدا کند. اما پدرش معتقد بود که پل میبایست تجارت خانوادگی را ادامه دهد. پدرش ریشه ای آلمانی -یهودی داشت و مادرشیک ایرلندی کاتولیک بود. پل در دوران کودکی به فوتبال آمریکایی علاقه مند شد و مطمئن بود که در آیندهیکی از قهرمانان مطرح و موفق این رشته خواهد شد. پل در دوران کودکی اش گفته است که پدرش مردی مهربان و خوش اخلاق بود که که به محض این که هریک از پسرهایش دوران نوجوانی را سپری کردند به سن مناسبی برای اداره یک مغازه میرسیدند،آنها را دریکی از فروشگاههای خانوادگی فروش لوازم ورزشی به کار مشغول میکرد. اما پل آرزوهای بزرگتری در سر میپروراند و کار دریک فروشگاه را نمیتوانست برایش وسوسه کننده باشد.
البته او نمیخواست به رغم میل پدرش رفتار کند، به همین خاطر هنگامیکه پدرش از او خواست که در دانشکده به رشته اقتصاد بپردازد، پذیرفت. اما اگر چه در این رشته با جدیت به مطالعه پرداخت و به نظر دانشجوی موفقی میآمد ولی نتیجه امتحانات رضایت بخش نبود و خیلی زود همه فهمیدند که او به درد این رشته نمیخورد. البته علت عدم موفقیت پل در رشته اقتصاد علاقه اش به فوتبال آمریکایی بود. او تقریبا تمام ساعات را به تمرین این ورزش میپرداخت و روز به روز به علاقه اش نسبت به این ورزش اضافه گردید. با آغاز جنگ جهانی پل دانشکده را رها کرد و به نیروی دریایی پیوست و به عنوان بی سیم چی ناوگان دریایی به خدمت پرداخت. اما در سال 1946 و با پابان جنگ نیومن در کالج کانیون ثبت نام کرد و بر حسب عادت همیشگی به عضویت تیم فوتبال کالج در آمد. پل و دوستانش تیمیتشکیل دادند و برای انجام مسابقه با دیگر تیمهای فوتبال آماده شدند. امایک شب گویا مقدر بود که مسیر زندگی نیومن تغییر کند او و دوستانش بعد از بازی بایک تیم دیگر و هنگامیکه آن شب جشن گرفته بودند با اعضا تیم مقابل درگیر شدند و کار به زد و خورد شدیدی کشید.حاصل کار به زندان افتادن همگی آنها و در پی اخراج شدن شان از تیم فوتبال کالج بود. نیومن پس از حادثه دست از فوتبال کشید و به مسیر تازه ای پا گذاشت. بعد از فارغ التحصیلی از کالج پل نیومن به مدرسه درام بیل رفت ویک سال در آنجا به فراگیری بازیگری پرداخت. او سپس به نیویورک رفت به آکتورز استودیو پیوست. پل تحت تعلیم استراسبرگ تئورسین بزرگ سینما قرار گرفت. استراسبرگ معتقد بود که نیومن استعداد بازیگری شگرفی دارد و میتواند به بازیگری هم اندازه مارلو براندو مبدل شود. اما بنا به نظر استراسبرگ متاسفانه پل نیومن بیش از حد زیبا بود و همین موضوع باعث میشد که بیش از آن که از استعدادش استفاده کند، دیگران را محسور و مجذوب زیبایی ظاهریش کند. پل برای اولین بار در سال
البته او نمیخواست به رغم میل پدرش رفتار کند، به همین خاطر هنگامیکه پدرش از او خواست که در دانشکده به رشته اقتصاد بپردازد، پذیرفت. اما اگر چه در این رشته با جدیت به مطالعه پرداخت و به نظر دانشجوی موفقی میآمد ولی نتیجه امتحانات رضایت بخش نبود و خیلی زود همه فهمیدند که او به درد این رشته نمیخورد. البته علت عدم موفقیت پل در رشته اقتصاد علاقه اش به فوتبال آمریکایی بود. او تقریبا تمام ساعات را به تمرین این ورزش میپرداخت و روز به روز به علاقه اش نسبت به این ورزش اضافه گردید. با آغاز جنگ جهانی پل دانشکده را رها کرد و به نیروی دریایی پیوست و به عنوان بی سیم چی ناوگان دریایی به خدمت پرداخت. اما در سال 1946 و با پابان جنگ نیومن در کالج کانیون ثبت نام کرد و بر حسب عادت همیشگی به عضویت تیم فوتبال کالج در آمد. پل و دوستانش تیمیتشکیل دادند و برای انجام مسابقه با دیگر تیمهای فوتبال آماده شدند. امایک شب گویا مقدر بود که مسیر زندگی نیومن تغییر کند او و دوستانش بعد از بازی بایک تیم دیگر و هنگامیکه آن شب جشن گرفته بودند با اعضا تیم مقابل درگیر شدند و کار به زد و خورد شدیدی کشید.حاصل کار به زندان افتادن همگی آنها و در پی اخراج شدن شان از تیم فوتبال کالج بود. نیومن پس از حادثه دست از فوتبال کشید و به مسیر تازه ای پا گذاشت. بعد از فارغ التحصیلی از کالج پل نیومن به مدرسه درام بیل رفت ویک سال در آنجا به فراگیری بازیگری پرداخت. او سپس به نیویورک رفت به آکتورز استودیو پیوست. پل تحت تعلیم استراسبرگ تئورسین بزرگ سینما قرار گرفت. استراسبرگ معتقد بود که نیومن استعداد بازیگری شگرفی دارد و میتواند به بازیگری هم اندازه مارلو براندو مبدل شود. اما بنا به نظر استراسبرگ متاسفانه پل نیومن بیش از حد زیبا بود و همین موضوع باعث میشد که بیش از آن که از استعدادش استفاده کند، دیگران را محسور و مجذوب زیبایی ظاهریش کند. پل برای اولین بار در سال
1953 دریک نمایش به نام پیک نیک در برادوی ظاهر شد و بعد از این نمایش بود که با کمپانی برادران وارنر قراردادی امضا کرد و اولین بار با فیلم جام نقره ای در سال 1954 وارد عالم هنر هفتم شد. پل نیومن آنقدر از نقش خود در این فیلم بدش آمد که به مجله ورایتی نوشت و از بینندگان با خاطر بازی بدش عذرخواهی کرد. فیلم بعدی اش کسی آن بالا مرا دوست دارد (1956) فیلم راضی کننده ای بود. او در این فیلم نقش بوکسوری به نام راکی گرازیانو را ایفا کرد و بازی اش با نقدهای مثبتی از جانب منتقدان روبه رو گردید.هالیوودیها به این جوان چشم دوخته بودند و او را جایگزین خوبی برای مارلون براندو میدانستند که دیگر حاضر نبودند در هر فیلمیبازی کند و ضد سیستمهالیوود عمل میکرد. در آن سالها براندو شاخص ترین چهره بازیگری آمریکا و حتی جهان بود اما اصول حرفه ای خود را داشت و حاضر نبود در هر فیلمیبازی کند به همین خاطر تهیه کنندگان به دنبال چهره ای شبیه او بودند تا بتوانند جایگزین براندویش کنند. به ویژه بعد از مرگ جیمز دین در سنین جوانی خلاء چهرههای جذاب در هالیوود به شدت احساس میشد دهه شصتیکه تازی نیومن بود بعد از بازی در فیلمهایی همچون جایزه (1963) هاد (1963) لوک خوش شانس (1967) و مهم تر از همه پوچ کاسیدی و سانداس کید (1969) این دهه را مبدل به دوران افسانه ای نیومن کرد. او همچنین تهه کنندگی و کارگردانی چندین فیلم سینمایی را نیز بر عهده داشته است که از آن جمله میتوان به فیلم راشل راشل (1968) اشاره کرد که در آن از همسرش جوآن وود وارد در نقش اول بهره برد. از دیگر فیلمهای او میتوان به تاثیر اشعه گاما بر روی گلهای کاملیا اشاره کرد. فیلم راشل راشل نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم نیز گردید. پل نیومن در دههی هشتاد و نود بسیار کم کارشد و مهمترین فیلم او در دهه هشتاد فیلم رنگ پول بود که در کنار تام کروز بزگشتی با شکوه به پرده نقره ای تجربه کرد.
در سال 1999 نیز فیلم پیامی در بطری ساخته کوین کاستنرلز او به نمایش در آمد که چندام موفق نبود. پل نیومن هم اکنون به همراه همسرش دروست کانتیکات زندگی میکند و شرکت تولید کننده مواد غدایی اش را اداره میکند که بیش از 100 میلیون دلار در سال در آمد دارد نام این شرکت New manl میباشد.
تنها فرزند پسر او در سال 1978 به علت استفاده بیش از حد مواد مخدر درگذشت. از همسر اول خودش دو دختر ویک پسر است که فوت کرد.و از همسر دوم خودش صاحب سه دختر به نامهای ملیسا، نل و کلرا میباشد.
کلارک گیبل
تولد:فوریه 1901
مرگ: 1960 به دلیل سکته قلبی
ویلیام كلارك گیبل نخستین روز فوریه سال ١٩٠١ در «كادیز اوهایو» به دنیا آمد. پدر او «ویلیام هنری گیبل» یك كارگر حفار چاه نفت و مادرش «آدلین هرشلمن»، یك مهاجر آلمانی بود.
مادر «كلارك» هنگامی كه او ٦ ماهه بود، وی را در كلیسای كاتولیك رم غسل تعمید داد و هنگامی كه «كلارك» تنها ١٠ ماه سن داشت، در پی رشد شدید تومور مغزی از دنیا رفت. پس از مرگ مادر بر سر نحوه تربیت «كلارك» خردسال بین خانوادههای والدینش، اختلاف نظر شدیدی به وجود آمد. هنگامی كه «كلارك» پا به دوره نوجوانی گذاشت، زندگی خانوادگی اش در پی ورشكستگی پدر دچار تلاطم و سختیهای بسیار شد. در پی آن وی ترك تحصیل كرد و در كارخانه لاستیك سازی شهر محل سكونتش، آكرن، مشغول كار شد. در این سالها بود كه «كلارك» نوجوان پس از دیدن نمایش «مرغ بهشت»، به بازیگری علاقه مند شد. در سن ٢١ سالگی «كلارك» مادرخوانده مهربان خود را نیز از دست داد و پس از پرسه زدن در شهرهای مختلف و كار كردن در كارخانهها و نیز میدانهای نفتی، سرانجام به سوی گروههای تئاتری كشیده شد. ازدواج با «لوراهوپ كروز» هم بازی، مربی و مدیر پرنفوذ كلارك پای او را به هالیوود در حال شكوفایی دهه ١٩٢٠ كشاند. اولین فیلمهای «كلارك گیبل» صامت بود. در ابتدا مدیران استودیوهای هالیوود نظر مثبتی درباره این بازیگر سبزه رو و گستاخ نداشتند. غافل از آن كه همین ویژگیها به علاوه صدای بم و چهره مردانه «كلارك گیبل» به شدت مورد اقبال تماشاگران قرار می گیرد. «مترو گلدوین مایر» استودیوی معتبر هالیوود كه «كلارك» را در استخدام داشت، به تدریج و ناباورانه متوجه تاثیرگذاری وی بر تماشاگران سینما شد. اگرچه مدیران استودیو، باز هم خطر میدان دادن به این جوان گستاخ ولی دوست داشتنی را نپذیرفتند. سال ١٩٣١ «گیبل» برای آزمودن بخت خویش، روانه استودیوی برادران وارنر شد. «داریل زانوك» مدیر اجرایی استودیو، پس از تست اولیه «كلارك»، در حاشیه فرم استخدامی وی نوشت: «گوشهای او بیش از حد بزرگ است و در واقع بهیك میمون تنومند شباهت دارد.» به این ترتیب برادران وارنریكی از ارزشمندترین جواهرات هالیوود را از دست داد، زیرا گیبل نزد «مترو گلدوین مایر» و مدیر جدید و آینده نگر آن «ایرونیگ» بازگشت. تنها ظرف ٢ سال «كلارك گیبل» بهیكی از درخشان ترین چهرهها یهالیوود مبدل شد و ازدواج دومش با «گرتا گاربو» او را در حدیك ستاره سرشناس مطرح كرد.
«گیبل» برای جاودانه شدن نیاز به برداشتنیك گام دیگر و شاید مهم ترین گام زندگی اش داشت. این امكان سال ١٩٣٩ برای او فراهم شد زمانی كه «دیوید سلزنیك» بی پروا تصمیم گرفت تا شاهكار عظیم «مارگرت میچل» را به تصویر بكشد. به این ترتیب تولید «بربادرفته» با شكوه ترین فیلم تاریخ سینما آغاز شد.
مرگ: 1960 به دلیل سکته قلبی
ویلیام كلارك گیبل نخستین روز فوریه سال ١٩٠١ در «كادیز اوهایو» به دنیا آمد. پدر او «ویلیام هنری گیبل» یك كارگر حفار چاه نفت و مادرش «آدلین هرشلمن»، یك مهاجر آلمانی بود.
مادر «كلارك» هنگامی كه او ٦ ماهه بود، وی را در كلیسای كاتولیك رم غسل تعمید داد و هنگامی كه «كلارك» تنها ١٠ ماه سن داشت، در پی رشد شدید تومور مغزی از دنیا رفت. پس از مرگ مادر بر سر نحوه تربیت «كلارك» خردسال بین خانوادههای والدینش، اختلاف نظر شدیدی به وجود آمد. هنگامی كه «كلارك» پا به دوره نوجوانی گذاشت، زندگی خانوادگی اش در پی ورشكستگی پدر دچار تلاطم و سختیهای بسیار شد. در پی آن وی ترك تحصیل كرد و در كارخانه لاستیك سازی شهر محل سكونتش، آكرن، مشغول كار شد. در این سالها بود كه «كلارك» نوجوان پس از دیدن نمایش «مرغ بهشت»، به بازیگری علاقه مند شد. در سن ٢١ سالگی «كلارك» مادرخوانده مهربان خود را نیز از دست داد و پس از پرسه زدن در شهرهای مختلف و كار كردن در كارخانهها و نیز میدانهای نفتی، سرانجام به سوی گروههای تئاتری كشیده شد. ازدواج با «لوراهوپ كروز» هم بازی، مربی و مدیر پرنفوذ كلارك پای او را به هالیوود در حال شكوفایی دهه ١٩٢٠ كشاند. اولین فیلمهای «كلارك گیبل» صامت بود. در ابتدا مدیران استودیوهای هالیوود نظر مثبتی درباره این بازیگر سبزه رو و گستاخ نداشتند. غافل از آن كه همین ویژگیها به علاوه صدای بم و چهره مردانه «كلارك گیبل» به شدت مورد اقبال تماشاگران قرار می گیرد. «مترو گلدوین مایر» استودیوی معتبر هالیوود كه «كلارك» را در استخدام داشت، به تدریج و ناباورانه متوجه تاثیرگذاری وی بر تماشاگران سینما شد. اگرچه مدیران استودیو، باز هم خطر میدان دادن به این جوان گستاخ ولی دوست داشتنی را نپذیرفتند. سال ١٩٣١ «گیبل» برای آزمودن بخت خویش، روانه استودیوی برادران وارنر شد. «داریل زانوك» مدیر اجرایی استودیو، پس از تست اولیه «كلارك»، در حاشیه فرم استخدامی وی نوشت: «گوشهای او بیش از حد بزرگ است و در واقع بهیك میمون تنومند شباهت دارد.» به این ترتیب برادران وارنریكی از ارزشمندترین جواهرات هالیوود را از دست داد، زیرا گیبل نزد «مترو گلدوین مایر» و مدیر جدید و آینده نگر آن «ایرونیگ» بازگشت. تنها ظرف ٢ سال «كلارك گیبل» بهیكی از درخشان ترین چهرهها یهالیوود مبدل شد و ازدواج دومش با «گرتا گاربو» او را در حدیك ستاره سرشناس مطرح كرد.
«گیبل» برای جاودانه شدن نیاز به برداشتنیك گام دیگر و شاید مهم ترین گام زندگی اش داشت. این امكان سال ١٩٣٩ برای او فراهم شد زمانی كه «دیوید سلزنیك» بی پروا تصمیم گرفت تا شاهكار عظیم «مارگرت میچل» را به تصویر بكشد. به این ترتیب تولید «بربادرفته» با شكوه ترین فیلم تاریخ سینما آغاز شد.
براساس نتایج نظرسنجیها، «كلارك گیبل» بهترین فرد برای ایفای نقش «رت باتلر» گستاخ و جذاب بود. «مارگرت میچل» خالق «بربادرفته» نیز گیبل را خود «رت باتلر» می دانست. اما «متروگلدوین مایر» با آگاهی از حساسیت عمومی در این باره، شرایط سختی را برای قرض دادن ستاره خود به «سلزنیك» مطرح كرد. از این رو «سلزنیك» بر آن شد تا از «گری كوپر» برای ایفای نقش «رت باتلر» بهره بگیرد. «سلزنیك» بعدها در این باره گفت: «هم «گیبل» و هم «كوپر» از چهرههای شاخص زمان خود بودند. «كلارك» بسیار خوش لباس بود و هیبتی مردانه داشت و «گری» نمادیك آمریكایی واقعی بود.»
«گری كوپر» این پیشنهاد را رد كرد و در نهایت «سلزنیك» مجبور شد تا در مقابل ٥/١ میلیون دلار و نیمی از درآمد خالص فیلم «كلارك گیبل» را از متروگلدوین مایر قرض بگیرد. چنین توافقی برسریك بازیگر در كل تاریخ سینما بی سابقه است.
از قول «گری كوپر» درباره دلیل رد كردن پیشنهاد «سلزنیك» چنین نقل شده است: « «بربادرفته» بزرگ ترین شكست تاریخ هالیوود خواهد بود. خوشحالم از این كه به جای من، دماغ كلارك گیبل به خاك مالیده خواهد شد.»فیلم «بربادرفته» با تمام مشكلات و موانع پیش روی خود ساخته شد و به خلاف پیش بینی «گری كوپر» نه تنها بزرگ ترین شكست تاریخ هالیوود نبود، بلكه به پرفروش ترین و محبوب ترین فیلم تاریخ سینما مبدل شد. با این وصف نه تنها بینی «كلارك گیبل» -آن طور كه «گری كوپر» انتظار داشت- به خاك مالیده نشد، بلكه شگفتی آفرید. «گیبل» دهه ١٩٥٠ در مصاحبه ای گفت: «هر گاه تصور می شود دوره افول من فرارسیده است، پخش مجدد فیلم «بربادرفته» مرا به لحاظ حرفه ای دوباره زنده می كند.» سال ١٩٤٢ و در بحبوحه جنگ جهانی دوم «كلارك گیبل»، پس از مرگ همسر محبوبش «كارول لومبارد» به نیروی هوایی ارتش آمریكا پیوست.
«گیبل» در سالهای پایانی زندگی اش بسیار چاق شده بود. هنگام ساخت فیلم «بربادرفته»، گیبل ٨٦ كیلوگرم وزن داشت و با توجه به قد ١٨٥ سانتی متری خود از اندام بسیار متناسبی برخوردار بود. حال آن كه در سالهای پایانی وزن او به ١٠٤ كیلوگرم رسیده بود. وی برای حضور در آخرین فیلمش -ناجورها- ١٦ كیلوگرم از وزن بدنش را كم كرد. استفاده مفرط از قرصهای لاغری و استعمال شدید دخانیات (گیبل به مدت ٣٠ سال به طور متوسط روزانه ٣ پاكت سیگار می كشید) سلطان هالیوود را تسلیم مرگ كرد. چهار ماه پس از مرگ وی، تنها پسرش «جان كلارك گیبل» به دنیا آمد.
" پس از ازدواج با «كارول لومبارد»، كلارك گیبل به معنای واقعی خوشبختی را در زندگی مشترك تجربه كرد. مرگ ناگهانی «كارول لومبارد» در پییك سانحه هوایی و دریك هواپیمای نظامی، كمر گیبل را شكست. به گفتهیكی از دوستانش، كلارك هیچ گاه پس از مرگ «كارول لومبارد» احساس خوشبختی نكرد و در واقع شعله قلبش برای همیشه خاموش شد. جسد سلطان هالیوود به وصیت وی در كنار «لومبارد» دفن شد.
" پس از اعلام خبر فوت گیبل، نیویورك تایمز نوشت: «سلطانهالیوود مرد. او همتایی نداشت و نخواهد داشت. لقب سلطان هالیوود نیز همراه او دفن شد...»